زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بدون عنوان

خداوندا توشه ام خالیست و بارم سنگین و آرزوهایم دور و دراز .......همواره با امید به تو زنده می مانم که تو مهربانترین مهربانانی به لطف حکمتت از فرداهایم بی خبرم و نمی دانم ادامه این قصه چگونه رقم خواهد خورد هر چه که  هست باشد .... می دانم آفریننده بی همتای زیباترین تقدیر زندگی منی وجود نام مادري است كه بر روي من قرار گرفته است و من عاشقانه و به بهترين نحو از نام مادر استفاده مي كنم كه فرزندانم فرداها به خودشون ببالن كه همچين مادري داشتن و با سربلندي به من افتخار كنن مرا که به لطف مرحمتت شایسته مقدس ترین نام عالم گشته ام هیچگاه به خود وامگذار ...
25 دی 1392

بدون عنوان

تولد ، تولد، تولدتون مبارك گلهاي شاد ماماني ، سال دوم زندگيتون به سلامتي تموم كردين و ديروز وارد سومين سال شدين ، دو ساله كه با خنده هاتون خنديديم و با ناراحتيهاتون ناراحت شديم ، امروز خيلي خوشحالم ، نمي دونم بقيه در مورد من چي فكر مي كنن ، ولي من از خودم خيلي راضيم به خاطر اينكه واقعا" تمام انرژيمو در اختيار شما قرار دادم ، سعي كردم بهترين غذا رو براتون بپزم حتي يكبار هم از غذاي ديروز براتون استفاده نكردم ، اميدوارم كه شماها از منو بابايي راضي باشين ، غنچه هاي خندون ، شماها به زندگيمون رنگ و بوي تازه ايي دادين شايد سال اول خيلي به منو بابايي سخت گذشت اما سال دوم كمي راحت بوديم و اميدوارم سال سوم بهترين سال زندگيتون باشه ما براي ش...
25 دی 1392

بدون عنوان

يك شب قبل از شب يلدا جمعه شب با خاله سميرا قرار گذاشتيم كه يلدا رو شب جمعه خونه آقا جون برگزار كنيم اون شب خاله سميرا ته چين مرغ براي شام درست كرد واي چه ته چيني ، واقعا" خوشمزه بود بعد از خوردن ته چين ، شماها از در و ديوار بالا مي رفتيد آقاجون با شماها بازي مي كرد مامان جون با بابايي حرف مي زد دايي شهرام ، دايي محمود ، دايي محمد باهم حرف ميزدن خلاصه منم تخمه مي خوردم بعد از خوردن تخمه ، ميوه رو اوردم بعد از خوردن ميوه ، چايي با شكلات خورديم بعد امير علي چوب برداشته بودي دنبال آقاجون ، مامان جون ، بابايي ، دايي محمود مي كردي و وقتي هم بهشون مي زدي كلي مي خنديدي موقع خداحافظي يادمون اومد هندونه نخورديم دوباره برگشتيم هندونه خورديم و بعد خداح...
1 دی 1392

بدون عنوان

امشب آخرین شب پائیز و طولانی ترین شب سال است  پائيز براي آخرين بار مي خواد همه رو دور هم جمع كنه ، آخه اين وفاداريه پائيزه نمي زاره آدما توي فصلش ازدست هم ناراحت باشن ، همه با هم ميگن و مي خندن ، هندونه ، انار ، تخمه ، چايي ، تنقلات از جمله چيزهايي هست كه همه ميل مي كنن همه دور هم مي شينن و فال حافظ مي گيرن امشب را یلدا نامیده اند و یادگار کهن اجداد ماست  يادش بخير حدودا"شش سال پيش پدرتون هنوز بين ما هيچ اتفاقي نيفتاده بود به من مسيج تبريك شب يلدا داد و از من خواهش كرد كه نيت كنم تا خودش برام فال بگيره و منم نيت كردم و جواب فال رو بهم داد كه زبونش قاصره از اينكه بهم بگه ما بدرد هم مي خوريم آغاز دومين زمستانتان...
30 آذر 1392
1